::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۵۲- عید!!

یادته؟ اگر یادت نیست، یکی سری به پارسال بزن...یا سال قبلش...اصلا بشین همه این ۱۹ سال رو یه نگاه بنداز. یه همچین شبی، شب عید!
میبینی؟ همیشه...هر سال، این موقع که میشد، یه چیز خوبی اتفاق میفتاد...با یه چیزی خشوحالم میکردی. ولی امسال...

امشب، شب عیده...ولی هیچی برام شکل عید نداره...یادم نمیاد، هیچ سالی، یه همچین شبی، یکی خون گریه کنه. هرچی یادمه، خوب بوده.
میدونی، اصلا امسال من یه جور دیگس...مثل هر سال نیست. همیشه شب عرفه گریه زاری بوده و شب عید شادی.

میبینی، امسال بر عکس شد! امسال همه چیز بر عکس شد. امسال همه چیز بر عکس بود. همه روزهای خوب، بد شد...روزهای بد هم بد میمونه.
میبینی خداجون؟ این رسمش نبودا...این رسمش نبود. بابا، آخه قربونت...پس چی شد اون همه دعا و نذر و ... چرا قبول نکردی؟ چرا این دفعه هم نگفتی، باشه...بیا..همین نذرها بسه. دادمش...ولی این دفعه ندادی!!! این دفعه قبول نکردی!

حاج امین، رفیقت نوشته خیلی دوست داشتی بری مکه، خونه خدا...حالا رفتی پلو خودش دیگه!
ولی حاج امین، بیا بگو بینم...وقتی ازم میپرسه:" حسین، من الان چیکار کنم؟" چی جواب بدم؟

۵۱- کمک

من دارم دیوونه (یعنی روانی!) میشم!!
یکی کمک کنه!!!