امشب ای ساقی از تو پیمانه
گیرم و گردم گرد جانانه
دونه دونه گل اشکم زد جوونه
عاشقونه عاشونه مرغ دل از تو میخونه
یا اباالزهرا حبیبی
آورده اند که عاشقی فرسنگ ها راه را طی کرد تا به منزل معشوقه اش رسید ، دقلباب کرد،
صدای معشوقه از پشت در آمد : کیستی؟ عاشق پاسخ داد: منم! و پاسخ شنید:برگرد!
فردای آن روز دوباره آمد:
- کیستی؟
-منم!
- برگرد!
روز سوم نیز این ماجرا تکرار شد تا عاشق فهمید مشکل کار کجاست.
روز چهارم آمد و در پاسخ * کیستی؟ * گفت: * تویی * ... در باز شد.
آن وقت بود که معشوق فهمید عاشق خودش را جا گذاشته است و همه او شده است!
پ.ن: من میخوام اعتراف کنم یکم! کسی کشیش درست حسابی سراغ نداره؟
پ.ن: برداشت آزاد! البته تا جائی که به من مربوط نمیشه...
پ.ن: تائید نظرات رو هم برداشتم!!