::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۱۳۳- بدون عنوان!

الان داشتم یه وبلاگ میخوندم (یکی نیست بگه بچه مگه تو درس نداری؟!!). یه وبلاگ به اصطلاح سیاسی! یه تحلیلی از بحران منطقه خاورمیانه از قول نمیدونم کی نوشته بود:

...مقامات ایرانی این تصور را دارند که ظاهراً باید برای این استراتژی هزینه پرداخت کرد. آنها از درگیری های لبنان پیروز خارج شدند درحالی که به طور مستقیم در آن حضور نداشتند. مطمئناً آنها ازنظر مالی، آموزش های نظامی و تسلیحات از حزب الله حمایت می کنند، ولی این سیاست را دارند که در جایگاه دوم بایستند و به طور مستقیم در مسایل وارد نشوند. آنها با همین سیاست از دیگر درگیری های منطقه [افغانستان و عراق] نیز بسیار بهره برده اند. اکنون نیز با همین سیاست و به شکلی ملاحظه کارانه پیش می روند و از زمان های به دست آمده استفاده می کنند. زمان به واقع برای آنها بسیار مهم است....

حالا شاید هم تحلیل نبود حال ندارم کامل بخونم چیه! ولی این تیکه که قرمز کردم برای خیلی جالبه! این انگلیسی ها، با اون آمریکائیها انقدر رو دارن که بر میگردن میگن ایران توی عراق دخالت میکنه! اون وخ اگر یکی از ژنرالهای ارتش هم برگرده بگه نمیکنه، چوب تو آستینش میکنن تا حرفش رو پس بگیره، ولی اصلا قبول توی عراق شیطونی میکنه. ولی این بنده خدا(هرکسی که بوده) روش از این ۲تا اونقدر بیشتره که افغانستان رو هم میندازه گردن ایران. یعنی واقعا آدم باید خیلی به خودش مطمئن باشه که مثلا از شبکه های اطلاعاتی ۲تا ابر قدرت بیشتر بدونه :))

پ.ن۱: اعتماد به نفس بیش از حد هم خوب نیست بخدا!
پ.ن۲: چه حالی میده آدم استادش مثل استاد درس ساختار سیستمهای کامپیوتری باشه.
یه برنامه بده بنویسی، وقتی میری پلوش، هنوز حرف نزده بگه بیا این قسمت برنامه رو برات ایمیل میکنم!
حالا حتی اگر داری میری بهش بگی که بابا جان، من اومدم بپرسم این نرم افزار مربوط به این رو از کجا دانلود کنم!
پ.ن۳: امروز چندم کیه؟ سوم آذر کی میشه؟ یکی برای من یه تقویم ایرانی بفرستههههههههههههه :دی

۱۳۲- بدون عنوان!

امروز که رفتم وبلاگ خپیت و پست یکی مونده به آخر رو خوندم، دلم برای روزهائی که ایران بودم تنگ شد.
اون وقتها که با دبیرستان میرفتیم مسافرت...آخ مسافرتهای مشهد چه حالی میداد.
یادش بخیر یه بار انقدر خندیدیم از موزه حرم انداختنمون بیرون :دی

اصفهان! چه حالی داد یه مدرسه رو با کلی از معلم ها دودر کردیم با ۳تا از بچه ها رفتیم بریونی* خوردیم!
اونجا هم از مسجد امام انداختنمون بیرون :))

یزد هم که از همه جا پرتمون کردن بیرون! فقط کم مونده بود نیرو انتظامی از شهر بیرونمون کنه!!
ای بابا... یادش بخیر...

*بریونی یه غذای اصفهانی که فوق العاده غذای چرب و خوشمزه ایه!

پ.ن: من که هنوز به خدمت مقدس سربازی مشرف نشدم! ولی فکر میکنم دوران دبیرستان بهترین دوران زندگی آدمه.

پ.ن: محشری شد چون وضو سازد به خون
قبله اش عشق است و تسبیحش جنون
کربلا سجاده ی مولای عشق
روی دوشش آتشین شولای عشق
قدسیان آسمانی سوختند
چشم بر مولای محشر دوختند
پس به تکبیر در رکوع آمد به ناز
گفت یارب من حسینم در نماز
گویدش یارب ذبیح الله منم
پاره پاره قطعه قطعه این تنم
(دارم آلبوم مولای عشق عصار رو گوش میدم، این تیکه اش قشنگ بود! مناسبت خاصی نداره)