::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۲۱۴ - گاهشمار تاریخ!

چند روز پیش که ۷ اسفند بود، سالروز (یا شایدم گرد!!) یه اتفاقی بود که شاید نقطه عطفی توی زندگیم باشه. اتفاقی که به وضوح میتونم بگم مسیر رشد احساسی و عقلانی من رو، و شاید کلا زندگی من رو به کلی تغییر داد! احتمالا تغییری خوشایند.

۵ سال و ۴ روز پیش، هفتم اسفند ۱۳۸۲، ساعت ۱۱ و اندی به وقت لندن... تاریخ و ساعت ورود شخص شخیص مشخص و معلوم الحال بنده به، بقول دوستان، بلاد کفر!

خارج شدن من از ایران باعث شد تمام ابعاد زندگی من دستخوش یک سری تغییراتی بشه که نتیجه اش اون موقع معلوم (شاید واضح کلمه بهتری باشه تا معلوم) نبود. طرز فکرم، نگاهم به زندگی، نگاهم به خودم و دنیای اطراف خودم تغییر کرد! طبق قانون نمیدونم چندم نیوتن هر عملی، عکس العملی داره. خب این امر نقض شد و عمل اینجا اومدن من عکس العملهائی داشت. یکی از این عکس العمل ها معتاد شدن من به این دنیای مجازی و مخصوصا وبلاگ نویسی بود!

اولین وبلاگی که درست کردم توی همین سرویس بلاگ اسکای بود! آدرسش یادم نیست، ولی یادمه که پاکش کردم. بعد پرشین بلاگ... وبلاگی که باعث اتفاقاتی شد که اون اتفاقات هم نقطه عطفی در مسیر زندگی اجتماعی من بود. بعد از حدود ۱ سال از عمر وبلاگ نویسیم که گذشته بود این وبلاگ رو درست کردم و بازگشتم به همینجا (یه شعر بود که نمیدونم چی چی باز یابد وصل خویش و اینا، تیریپ همون!!). اوایل به چشم یه وبلاگی دیگه برای تنوع بهش نگاه میکردم و ارزشی بالاتر از این نداشت. تا جائی که باز هم یکسری اتفاقات باعث شد که وبلاگ حدودا سه ساله پرشین بلاگ رو در یک لحظه بدون هیچ تاملی (شاید یک لحظه دیوانگی) پاک کردم و از بین رفت! و از بابت این تصمیم هیچ وقت پشیمون نشدم(*)! در اون زمان، و من بعد، این وبلاگ شد یکی از امین ترین رفقای مجازی من! به مثال یه دوستی که میشد باهاش حرف زد، حتی بعضی وقتها شخص سومی که پیغام رسان گلایه هائی بود که هیچ وقت جدی گرفته نشد!!(و چقدر خوشحالم که الان دیگه نیازی به این شخص سوم پیغام رسان ندارم! مطمئنم که این شخص سوم هم خوشحاله، مگه نه وبلاگ جان؟!)

تابستان ۸۶ تصمیم گرفتم، وبلاگ نویسی رو بذارم کنار. بخاطر خاطراتی که ازش داشتم. فکر میکردم پاک کردن این وبلاگ هم مثل وبلاگهای قبلی خیلی راحت و ساده خواهد بود! ولی زهی خیال باطل و از این حرفها. و خوشحالم که این کار رو نکردم. میخواستم دیگه ننویسم و ننوشتم، ولی خب دلیل محکمی دارم برای دوباره نوشتنم که بماند.

ولی چیزی که باعث شد وقت پاک کردن این وبلاگ دوباره فکر کنم و منصرف بشم، نشانه هائی بود که از من توش وجود داره. وقتی که وبلاگم رو بعضی وقتها میخونم (دقیقا، انقدر آدم بیکاری هستم که بعضی وقتها نزدیک ۲۱۴ تا پست رو از اول تا آخر میخونم) با اینکه خاطرات روزهای سختی رو برام تداعی میکنه، ولی یه اتفاق مهمی رو توی این چند سال، توی آینه این وبلاگ میبینم که برام جالبه، و حتی شاید شیرین! تغییراتی در من اتفاق افتاده که شاید،‌ و فقط شاید، بشه بهشون گفت رشد یا خودمونی ترش بزرگ(تر) شدن! شاید فقط به چشم خودم میاد، ولی این تغییرات به صورت linear (شما تو فارسی بهش میگین به صورت خطی؟!) اتفاق افتادن با یه شیب نسبتا ملایم. ته دلم از این پروسه بزرگ(تر) به طرز آرامش بخشی راضی هستم!

چیزی که میخواستم بگم این بود این همه از بحث دور شدم! این ۵ سال چقدر زوووووووووود گذشت بی انصاف! حالا هم ساعت ۰۰:۰۹ صبح یکشنبه میباشد و همه جا امن و امان است (احتمالا) و من مثل یک خرسی که مدت مدیدی است با استفاده از این بخاری های گاز سوز نیک (همین که تبلیغش میگه و این نام نیک است که می ماند!) زمستان نداشته خوابم میاد و در کل شب بخیر!
 
* من توی زندگیم تصمیم های زیادی گرفتم. کوچکترینش شاید دوران بچگی تصمیم انتخاب بین طعم بستنی یا رنگ ماشین اسباب بازی بوده که میخواستن برام بخرن، تا تصمیمات بزرگتری که از ۵سال و ۴ روز پیش تا به امروز گرفتم. تا حالا از هیچکدومشون پشیمون نبودم.

پ.ن: همچنان از هرچی فیلم رمانتیک و Happy ending بیزارم... تا اطلاع ثانوی فقط!
پ.ن: نخیر!بنده اصلا قصد تبلیغ برای هیچ شرکت بخاری سازی نداشتم و ندارم و قویا تکذیب میشه!
پ.ن: نیروی انتظامی، عکسهای مستهجن،  آدم ترانزیستور(!!)... و البته الان یکی از کلماتی که به وسیله جستجوی اونها یکی وارد وبلاگ من میشه بخاری نیکه!
پ.ن: خودمونیما، چقدر حرف میزنم من!
پ.ن: از همراهان عزیز و ملت مسلمان و شهید پرور عاجزانه تقاضا میشود از هرگونه پیشنهاد تماشای مجموعه صهیونیستی، ضد انقلاب و تهاجم فرهنگی lost خودداری فرمائید. با متخلفین به شدت برخورد میشود! البته استثنا همه جا وجود داره!

نظرات 7 + ارسال نظر
زینب حورا 1387/12/16 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام
خوشحالم که به آرامش رسیدی
خاطرات نه گم میشن نه فراموش
فقط مث یه تجربه ارزشمند دست آدمو میگیرند نه؟
واسه منم دعا کن
موفق باشی

محمد 1387/12/16 ساعت 01:48 ق.ظ http://inak.blogsky.com/

نمودار اگه سینوسی باشه هرجا بری بازم یه جایی می آی بالا
بنده نمودارم اکیدا نزولی یه
و به روایت اقول آرک سینوس تشددم
لنگت هوا
تا بعد

محمد 1387/12/12 ساعت 11:31 ب.ظ http://inak.blogsky.com/

امشب داغونم نه بخاطر اینکه از اون خراب شده برگشتی ونه حتی بخاطر اینکه رفیق هامم مثل خودم لحظه های دیوونگی شون ،ابدی یه بلکه به خاطر از دست دادن یکی از قناس ترین و درعین حال "آدم " ترین آدمای دور و برم
سالهاست که می نویسم و پاک می کنم و وقت کافی برای پشیمان شدن هم ندارم اما
مجاز این دنیای مجازی رو به حقیقت دنیای حقیقی نامیده شده ، ترجیح می دم
مرسی که هستی

هیچ وقت سعی نکردم وقت برای پشیمون شدن پیدا کنم...

راستش از قسمت اول که چیزی نفهمیدم . انگار که به بین خودت بود و خودت و احتمالا چند نفر دیگه . شایدم فقط یک نفر دیگه . شاید هم اصلا هیشکی .
اما کلا من تو پاک کردن خاطرات و از بین بردن وسایل و ادوات گذشته استادم . همین سال پیش کلی دفتر خاطرات که چند سال نوشتنشون طول کشیده بود به همراه کلی عکس و خیلی چیزای دیگه رو هم نابود کردم کلا کار خوبیه
پ.ن مارو هم بزار جز استثنا های لاست
تا حالا واسه هیچ کس همچین کامنت طولانی نگذاشته بودم

خودم و خودم و یکی دیگه! :دی
نه! وسایل و ادواتی نیست برای از بین بردن! یه سری خاطره است و یه سری تجربه...

رز آبی 1387/12/12 ساعت 12:52 ق.ظ

چقد بزرگ شدی بچه ...

الان حس یه مادر بزرگی رو دارم که نشسته و خیره به گذشته و داره خاطرات بزرگ شدن نوه اش رو مرور میکنه ...

حسی همیشه موفق باش *:

مادربزرگ؟ :دی
سعی میکنم موفق باشم :)

آخه لاست چشه طفلک

چش نیست! گوشه :دی

سوده 1387/12/11 ساعت 12:34 ب.ظ

۵ سال تجربه! قدرشو بدون. به نوشتن هم ادامه بده...
فکر کنم به اندازه ی کافی بزرگ شدی که تصمیمای بزرگ(تر) بگیری :-*

امیدوارم...
مینویسم. گفتم که... دلیل محکمی برای دوباره نوشتنم دارم :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد