::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۲۴۹ - ۵مین خورشید!

من از اولش کشته مرده این سریالهای ماه رمضون بودم! قسمت ۱۴ خورشید پنجم نگاه میکردم امروز صبح، یه اتفاق خیلی جالب افتاد!
منشی یه خانوم دکتری به خانوم دکتر گفت زنگ بزنه به یه جناب سرگردی واسه ماشینش که ۲سال پیش دزدین!

منشی: خب زنگ بزن سرگرد فلانی!
خانوم دکتر: آره! فکر خوبیه.
بعد خانوم دکتر دفترچه تلفن رو ورداشت
منشی: چیکار میکنی؟
خانوم دکتر: دنبال شماره اش میگردم!
منشی: مگه حفظ نیستی؟
خانوم دکتر: چرا، یادم نبود!

خانوم دکتر یادشون رفته بود که شماره جناب سرگرد رو حفظ بودن! این دیالوگهاشون من و مرده!

نظرات 1 + ارسال نظر
سوده 1388/06/16 ساعت 04:09 ب.ظ

خب آخه بنده خدا خیلی نگران بود، قاطی کرده بود دیگه ;)

دفعه بعد میگم ازت نظر بخوان :دی

اتفاقا خوب بود! دم سحری خوردن یکم خندیدم خواب از سرم پرید :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد