::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۲۵۶ - فلش بک!

امروز بچه های لیسانس روز اولشون بود اومده بودن دانشگاه! میدیدم با چه شوقی میومدن که کارهای ثبت نام و عضویت گروههای مختلف رو انجام میدن! یاد پنج سال پیش افتادم که خودم هم توی این مرحله بودم. یادم افتاد چقدر زود گذشت!!

بعضی وقتها یادم میره زمان و عمر چقدر سریع میگذره! خوبه بعضی وقتها این فلش بک ها! (خوابم میاد، حوصله ندارم زبان ویندوز رو عوض کنم!‌ اگرم بیدار موندم واسه اینه که داره آپدیت میشه و چندتا برنامه اس که داره نصب میشه!) یاد آدم میندازه چیزهائ که میخواد، کارهائی که دلش میخواد انجام بده رو زودتر انجام بده که شاید اون رضایتی که از زندگی باید داشته باشه رو پیدا کنه!

پ.ن: یه زمانی وبلاگ مینوشتم که ملت بیان بخونن! یه زمانی هم وبلاگ مینوشتم چون تنها چیزی که میتونستم براش و باهاش راحت حرف بزنم! الان وبلاگ مینویسم که این پروسه رو داشته باشم. بعدا بیام بخونمش، یادش بیفتم!

پ.ن: ۷۵ تا آپدیت! خوابم میاد :(

پ.ن: انقدر امروز خوش گذشت وقتی قیافه ذوق زده این دانشجوها رو میدیدم! یکم بگذره همچین حالشون گرفته میشه، میخندیم :دی خب ما که ۴ سال دهن مبارکمون آسفالت شد، اینا هم بشن دیگه! والا بخدا.

نظرات 1 + ارسال نظر
آتیش پاره 1388/07/01 ساعت 07:27 ق.ظ

اونا الان دهنشون جاده خاکیه!! ((:

الان از خوشی دهنشون یه جای سرسبز و گل منگلیه! :دی یه چند وقت بگذره، صبح تا ظهر برن سر کلاس، ظهر تا عصر آزمایشگاه با این مسئولای چینی و مالزیائی (ای بسوزه پدر نژادپرستی :پی) آسفالت میشه! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد