::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۴۹- کمی تا قسمتی کاملا خصوصی!

امروز...۲۱... ۲۱ دی...خیلی روز قشنگیه. میدونی چرا؟ نه فقط بخاطر اینکه "چ" چسبیده به "را"، این دلیل همیشه درسته! ولی برای اینکه، یه همچین روزی...بهترین، مهربون ترین، خوش قلب ترین...و از همه مهمتر، پاک ترین پری دنیا که به کوری چشمان هر کسی که نمیتونه ببینه (دور از جونش) جذام هم نداره (نه خودش، نه روح پاکش!)، متولد شد. همونی که...همونی که دلم میخاد از اون بنویسم...همونی که دلم میخاد برای اون بنویسم...همونی که...

پ.ن: امروز یکی از اون روزهائیه که ای کاش من ایران بودم!
یه "پ.ن" دیگه: این پست در حقیقت مال فردا ۴ شنبه اس...ولی خب به دلایلی مجبورم الان بنویسم!
یه"یه"پ.ن" دیگه" دیگه: ای کاش اون اتفاقی که ۳ تا پست پائین تر گفتم هم نیفتاده بود که دیگه امشب به هیچ وجه دلم نمیگرفت، ولی خب، چه میشه کرد! زندگی همیشه باید یه جاش بلنگه دیگه!!!

۴۸- یکم حرف

بعضی وفتها آدم، بعضی وقتها آدم  خسته میشه...از همه چی.
خیلی دوست دارم بدونم چیه جریان اینا! دلم میخاد یه روزی بفهمم پشت این همه اتفاقای یکی از یکی بد تر و سخت تر میفته چیه!
میدونم یه چیزی هست...یه چیزی که خدا میدونه و خودش!‌ ولی خب، خدایا، بنده خودته دیگه. چیکارش میخای بکنی؟ خودت توی وجود ما آدما، یه چیزی گذاشتی به اسم "کاسه صبر" وقتی لبریز بشه...توکه میدونی من جنبه ندارم، چرا هی میذاری هرچی میخاد بشه؟ چرا همه چیز، باید یه جور بدی باشه، آخه چقدر امتحان؟ کی و داری امتحان میکنی؟ کی داره تقاص کدوم گناهش رو پس میده؟
کی؟...کی؟...کی؟

مگه خودت نگفتی: "ادعونی، استجب لکم"؟ مگه نگفتی که جواب میدم؟ پس کی؟
میخای امتحان کنی؟ آخه تو که ظرفیت بنده خودت رو میدونی؟ چرا امتحانی که بالاتر از حد بنده اس؟

چرا...
...
...
...

پ.ن: عاطفه، این حرفائی که زدم، هیچ ربطی به اون چیزی که الان داری بهش فکر میکنی نداره! ناراحت نباش!