::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۲۷۱ - ....

تو که نیستی غم غربت با منه
همیشه یه دنیا حسرت با منه...

دلم بد گرفته امشب. لعنت به این مخابرات ایران که نصف راه خونه رو با همه خستگی پیاده اومدم به امید اینکه بتونم یه شماره موبایل رو بگیرم، حتی برای چند ثانیه. ولی وقتی اوضاع بخواد خراب بشه، دلت میگیره، هر دفعه هم که زنگ میزنی، یا در دسترس نیست، یا خاموشه، یا اکانت رو بستن یا هزار چیز دیگه...

۲۷۰ - آخر و عاقبت

امروز یکی از بچه ها (امیر) اومده بود میگفت دیگه خسته شدم، بی خیال دکتری شیم بریم ایران. گفتم آره بابا، پاشیم بریم یه پیکان ۵۷ میگیریم، میریم مسافر کشی! این همه سال درس هم خوندیم یاد گرفتیم، با مسافرها در مورد Ultrasound و Circuit Design و این چیزها حرف میزنیم حوصله شون سر نره :دی صبح تا شب میریم خط ولیعصر - ونک! از کردستان هم میریم. شبها هم اگر کسی خونه منتظرمون بود میریم خونه، اگر نه میریم آژانس :دی

پ.ن: رطوبت هوا ۹۳٪ بود وقتی داشتم میومدم خونه!! یعنی رسما اگر هوا گرم بود میشد سونای بخار. ولی لامصب ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد!
پ.ن: امروز ۹ - ۱! فردا ۲ - ۵، پس فردا ۱۰ - ۱، پنجشنبه هم ۲ - ۵! یکی نیست بیاد کارهای من رو انجام بده؟ وقت کم میارم فکر کنم!!
پ.ن: این ساعتهای بالا آزمایشگاه باید برم، بالا سر یه سری آدم دنگل! :دی خب عقل کل، تا وقتی اون Power Supply رو نزنی به برق کار نمیکنه!!