::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۱۵۳- خودشناسی!

من دیوانه ای هستم که هنوز از قفس نپریده است!!

پ.ن:به هرجا من سفر کردم تو با من هم سفر بودی
به هرجا من گذر کردم تو با من در به در بودی
دوباره باز دل مجنون هوای گریه داره...

پ.ن: اشتباه نشه، «دل مجنون». به من ربطی نداره!!

۱۵۲- بدون عنوان!

وقتهائی که کار داشنگاه زیاده، نه بخاطر اینکه گذاشتی برای آخرین روز،‌برای اینکه مال آخرین روزه و تا روز یکی مونده به آخر نرسه نمیتونه کارت رو تموم کنی،‌ بدترین و مزخرفترین اتفاقی که میتونه برات بیفته اینه که سرت درد بگیره... بعد کم کم اعصابت از یه چیزی که نمیدونی چیه خورد بشه. بعد خیلی آروم آروم بدون اینکه خودت متوجه بشی انگار یه چیزی تمام وجودت رو پر کنه که بخوای داد بزنی و به زمین و زمان فحش بدی!! اون وقت چون حال و حوصله سین جیم نداری، باید حواست باشه که کسی نفهمه چته! البته یادت نره، خودتم نمیدونی چته. فقط میدونی که نه حوصله درس داری، نه دانشگاه، نه برنامه نویسی، نه صحبت کردن با کسی، نه فیلم، نه سریال، نه آهنگ، نه مداحی، نه آقاصی و نه هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ چیز دیگه. اون وخ میای سر وقت وبلاگ بی نوا. فقط یادت باشه، چون حال و حوصله سین جیم نداری، کامنتینگ رو باید تعطیل کنی.

خب، دیگه چه خبر؟

پ.ن: خیلی جالبه! یه موقع آدم خیلی حالش خوبه که میگه و میخنده... یه ۱-۲ ساعت بعدش انقدر حالش بده که اگر یه جوری میشد، از خودشم فرار میکرد.

بعد نوشت: فشار خون ۱۳.۵ روی ۷.۵ رو هم بهش اضافه کنی دیگه آخرش میشه!!