::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۲۰۴ - ان الله یحب المتوکلین! مگه نه؟

امشب با همه دلتنگی و نگرانی ها و آشفتگی هاش یکی از آروم ترین شبهای زندگیم بود! میدونم بعضی چیزهائی که دارم بهشون فکر میکنم یکم زیادی بزرگ به نظر میان، ولی خدا بزرگه! کمکم میکنه.

پ.ن: امشب دلم آرومه آرومه... چقدر حس خوبیه! خدایا، توکلم به توئه فقط! این آرامش رو ازم نگیر

۲۰۳ - باز هم عاشورا...

یه چیزی که این روزها خیلی ها توی هیئتها گفته میشه اینه که ای کاش ما هم کربلا بودیم و شهید میشدیم. توی هیئت ذکر "لک لبیک حسین(ع)" و "یا لیتنا کنا معک" میگیرن! ندای "هل من ناصر ینصرنی" میخوان لبیک بگن!

خدا قبول کنه! ولی بخدا هنوز هم دیر ندشه! همون ندا از صدای حسین زمان ما داره میاد. نمیخواد آرزوی کربلا بودن و جنگیدن بکنیم... کربلای ما همین دنیاست و مظلومش هم مهدی فاطمه!
بخدا اگه حسین(ع) توی کربلا ۷۲ نفر داشت که باهاش و براش جنگیدن و به کمی تعداد یارای حسین(ع) استناد میکنیم و میگیم مطلومه، مهدی فاطمه مظلوم تر نیست؟
چه دوشنبه هائی که پرونده اعمالمون رو دادن دستش. به امید ۴تا آدم درست و بچه شیعه، پرونده اعمال رو نگاه میکنه و برای گناهامون اشک میریزه. و چه توبه هائی که ما شکستیم و میشکنیم و خواهیم شکوند و چه جاهائی این خانواده انقدر بخشنده ان که هیچ وقت ولمون نکردن و نمیکنن!

پ.ن: بخدا این مجلس ها رفتنی نیست. تا اسمت رو ننویسن، تا دعوتت نکنن، تا نخوانت نمیری!
بعضی وقتها که دلت تنگ میشه... کلافه میشی که این همه گذشت و من هیچکاری نکردم... اون وقته که دارن میخوانت... وقتی که یکی زنگ زد گفت رفتم هیئت، برات جا گرفتم پاشو بیا، اون وقته که دستت رو گرفتن و کشیدن توی مجلسشون.

شبهای عاشورا همیشه همینقدر دلگیر بوده... مکن ای صبح طلوع