::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۴۶- نمیدانم...

نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
میان سینه ام دردی است خون بار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته،دردی گریه آلود
نمیدانم چه میخوهم بگویم

بعضی وقتها که اینجوری میشه، با اینکه طرفم رو نمیشناسم، ولی...ولی دلم میخاد یه بهونه برای گریه کردن پیدا کنم!
دلم میخاد برم عرش پلوی خدا، دفترش رو نگاه کنم، ببینم چرا؟

۴۵- یک داستان!

یکی بود یکی نبود،
غیر از خدا و ۱۱۴ هزار پیامبر و ۱۴ معصوم یه ۶-۷ میلیارد انسان و یه تعداد زیادی موجود زنده روی زمین...
نه، بازم نمیشه گفت هیشکی!  نبود...هنوز که نبود موجودات فضائی یقیناً منتفی نشده، شده؟!
پس نتیجه میگیریم که از بچگی هرچی داستان بهت گفتن، خالی بندی بوده!!!!