::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۵۹- من و شاعر!!

شاعر میگه:"نه...هرگز شبی را باور نکردم، چرا که در فراسوهای دهلیزش،به امید دریچه ای دل بسته بودم"من میگم:" برو بابا دلت خوشه!!"
پ.ن: همیشه از روز آخر بدم میومده. از روز آخر هر چیزی. امروزم روز آخر تعطیلات بین ترم دانشگاس. هم روز آخر. هم فردا  دانشگاه،
دیگه واویلا!!!! گرچه، در بعضی موارد رفتن دانشگاه یکسری مزیت هائی هم داره!

۵۸- گل یا پوچ!!

میدونی فلسفه آفرینش انسان چیه؟

برگردیم به اون قدیما که واقعا یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود:
خدا و شیطون نشستن دارن با هم گل یا پوچ بازی میکنن. خدا هم که علم لدنی داره، هی هر چی میشه، دست شیطون رو میخونه.
یه بار که گل میفته دست خدا، شیطون خیلی شانسی شانسی، درست میگه! خدا هم شاکی میشه، برا اینکه حال این شیطون رو بگیره،
ور میداره آدم و هوا رو می آفرینه!!!
حالا الان، خدا و شیطون نشستن کنار هم، شیطون میخاد گل پیدا کنه. یه نگاه به زمین میکنه، یه حدثی میزنه و با دست به یکی اشاره میکنه!
خدا هم عزرائیل رو میفرسته پائین، تا اون بنده خدا رو بیاره و بازش کنن ببینن گل بوده یا پوچ!

پ.ن: ما که پوچ پوچیم، شیطون جون یه امتحانی بکن خیالت راحت شه!
یه"پ.ن" دیگه: چند روز دیگه تا اول محرم مونده؟؟!!