::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۹۹- چهارگانه

اول:
این پستی که من نوشتم، خیلی شر بپا کرد. البته از اولش هم میدونستم که این حرفها زده میشه.
ولی خب... با خیلی ها بحث کردم و به این فحش ها(!!)‌ عادت دارم.
اینا رو اینجا نمینویسم که کسی بخواد نتیجه بگیره که من از حرف کسی ناراحت شدم.

دوم:
میخوام یه چیزی رو برام روشن کنی. میخوام ببینم چجوری میتونی توجیه کنی که من که ۱۷ سال توی ایران زندگی کردم و بعد از اتمام درسم بر میگردم و تمام عمرم اونجا زندگی خواهم کرد، چون ۲سال توی ایران نبودم حق ندارم در مورد مسائل داخلی ایران نظر بدم، ولی وقتی یه سناتور آمریکائی یا نماینده مجلس انگلیس یا نخست وزیر کانادا حرفی رو درباره مسائل داخلی ایران میزنه رو میشه بهش استناد کرد.
شاید بخاطر اینکه حرفهای من با اونها فرق میکنه!!

سوم:
میخوام یه چیزی رو برات روشن کنم. میخوام بگم چرا نظراتت (از کی تا حالا برای یک هم جمع بکار میبرن؟) رو پاک کردم. ببینیم چی گفتی که من پاک کردم:
«برو بشین سر درست، به مملکتت که خدمت نکردی، شاید به انگلیس ها خدمت کنی»
تو رو نمیدونم ولی من این حرف رو توهین حساب میکنم. و مطمئن باش هر توهینی نه از شما از هر کس دیگه ای هم که باشه پاک میکنم.

چهارم:
یادمه اولین باری که توی وبلاگت کامنت گذاشتم، توی یه پستی بود که در مورد همین مسائل انرژی هسته ای نوشته بودی. ولی پست قبلش رو که خوندم یه چیزی در مورد اون کاریکاتور های روزنامه دانمارکی به این مضمون نوشته بودی که چرا به این کارتون ها سطحی نگاه کردیم و فلان کردیم و بهمان، بجای اینکه ببینیم معنی این کارتون ها چی بوده. حالا سوالم اینه که چطور اون موقع اون حرف رو زدی ولی الان فقط به همون معنی ساده کلمات نگاه میکنی و نتیجه گیری میکنی؟
شاید بخاطر اینکه عمیق نگاه کردن اون موقع بهانه ای میداد برای مخالفت ولی الان سطحی نگاه کردن بیشتر به نفعمونه!!

پ.ن: آقا مهدی اینجا دمکراسی کامل هست. هر حرفی که میخوای بزنی برن. ولی مطمئن باش توهین رو نمیتونم قبول کنم. اینجا دمکراسیش اینجوریه. حالا اگر فکر میکنی که نظراتت رو فیلتر میکنم و اگر واقعا میخوای جواب سوال هام رو بدی میتونی توی وبلاگت بنویسی. البته اگر اینجا بنویسی بهتره.
خلاصه، اگر میای قدمت روی چشم. اگر هم دیگه نمیای، حلالمون کن.

امروز نوشت۷/۳/۱۳۸۵:
این لهجه خیابانی من و کشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

۹۸- آخی!!

بیچاره این لباس شخصی ها...هر چی میشه میفته گردن این بندگان خدا.
فکر کنم از یه چند وقت دیگه هر کی دیگه بخوره زمین هم میندازن گردن این لباس شخصی ها!
حالا این لباس شخصی ها کی هستن؟ همین مردم بنده خدائی که دارن از کنار خیابون رد میشن؟
دیگه مردم هم باید با لباس نیروانتظامی بیان؟

پ.ن: خیلی جالبه، توی بی بی سی یکی نوشته که:
توی دانشگاه امیرکبیر تعداد به ۱۰۰۰ نفر میرسید. با بچه ها از در حافظ به طرف در رشت رفتیم.
نگهبانی رو آتیش زدیم

من موندم چرا این ۱۰۰۰ نفر و آتش زدن نگهبانی رو اون بنده خدائی که اونجا کار میکنه ندیده!!!!