::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۱۳۲- بدون عنوان!

امروز که رفتم وبلاگ خپیت و پست یکی مونده به آخر رو خوندم، دلم برای روزهائی که ایران بودم تنگ شد.
اون وقتها که با دبیرستان میرفتیم مسافرت...آخ مسافرتهای مشهد چه حالی میداد.
یادش بخیر یه بار انقدر خندیدیم از موزه حرم انداختنمون بیرون :دی

اصفهان! چه حالی داد یه مدرسه رو با کلی از معلم ها دودر کردیم با ۳تا از بچه ها رفتیم بریونی* خوردیم!
اونجا هم از مسجد امام انداختنمون بیرون :))

یزد هم که از همه جا پرتمون کردن بیرون! فقط کم مونده بود نیرو انتظامی از شهر بیرونمون کنه!!
ای بابا... یادش بخیر...

*بریونی یه غذای اصفهانی که فوق العاده غذای چرب و خوشمزه ایه!

پ.ن: من که هنوز به خدمت مقدس سربازی مشرف نشدم! ولی فکر میکنم دوران دبیرستان بهترین دوران زندگی آدمه.

پ.ن: محشری شد چون وضو سازد به خون
قبله اش عشق است و تسبیحش جنون
کربلا سجاده ی مولای عشق
روی دوشش آتشین شولای عشق
قدسیان آسمانی سوختند
چشم بر مولای محشر دوختند
پس به تکبیر در رکوع آمد به ناز
گفت یارب من حسینم در نماز
گویدش یارب ذبیح الله منم
پاره پاره قطعه قطعه این تنم
(دارم آلبوم مولای عشق عصار رو گوش میدم، این تیکه اش قشنگ بود! مناسبت خاصی نداره)