::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۱۶۶- این دل دیوونه

دلم تنگه... نه برای خودم. نه برای کسی. نه برای چیزی... برای حرم... حرم امام رضا...
برای اون وقتی که از کوچه میای بیرون و میچرخی به طرف حرم، خودت رو گول میزنی که نور گنبد سر دردت رو اذیت میکنه و چشمهات رو میبندی و سرت رو میندازی پائین، ولی خوب میدونی روی نگاه کردن بهش رو نداری.

برای وقتی که دم در، میری تو، همه وایسادن دارن اذن دخول میخونن... آخه اذن دخول برای چی؟ مگه شما مردم نمیدونید که اگر اجازه نداشتین تا همینجا هم نمیومدین!! دست روی سینه... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... میری تو. بست شیخ بهائی... از اونجا میری توی صحن قدس. گوهرشاد رو باید از اونجا بری تا بدونی صحن گوهرشاد یعنی چی. «صحن گوهرشاد». میری تو. مثل یه تونله... تهش چیزی نمیبینی... نفست میگیره. قلبت تند میزنه. مثل اون آموزشهای نظامی که میندازنت توی یه تونل پر از آب. باید نفست رو حبس کنی از این طرف بری اونطرف. وقتی میرسی به صحن گوهرشاد، وقتی چشمت میفته به پرچم و گنبد...

برای وقتی که میری روبروی ضریح وامیستی. روبروی در... از پله ها میری پائین. همون گوشه ها یه جائی برای نشستن گیر میاری و مفاتیح رو باز میکنی. زیارت علی بن موسی الرضا... شروع میکنی، یکم که بگذره دیگه نمفهمی چی داری میخونی... فقط دلت میخواد زود زیارت نامه تموم بشه، کتاب رو ببندی و شروع کنی حرف زدن. دست خودت نیستی. وقتی میومدی کلی حرف داشتی بزنی به امام رضا. وقتی میشینی روبروش، نه! هیچی... امام رضای من نگفته حرفهام رو میدونه. دیگه نمیخوام حرف بزنم... فقط میخوام اون تو بشینم. نه با کسی حرف بزنم. نه کسی رو بشناسم. اون تو میخوای از دنیا جدا بشی. چیزی یادت نمیاد که بگی.

وقتی داری میری، وقتی از حرم داری میری بیرون، برمیگردی، به گنبد نگاه میکنی، این دفعه دیگه سرت رو نمیندازی پائین. دستت رو میذاری روی قلبت، میگی کربلا که راهم ندادن، ولی امام رضا رو که دارم... ضربان قبلت رو حس میکنی... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

آخ امام رضا...

پ.ن: از ۳تا چیز خیلی بدم میاد.
۱- کلم پلو
۲- از خونه بیای بیرون و موتور رو روشن کنی و تا میای راه بیفتی میفهمی چرخ عقب موتور پنچره!!!!
۳- کسانی که بدون اسم یا با اسمهای ناشناس(!!) کامنت میذارن!
کلم پلو که نمیخورم، موتور رو هم میذارم تو و با تاکسی میرم، کامنتهای ناشناس رو هم پاک میکنم، خیلی ساده!!

۱۶۵- ...

حالا که قراره همه چی برگرده به قدیمها، با این تفاوت که دیگه هیچی مثل قدیم ها نمیشه، ماه رمضون رو هم میکنیم مثل قدیما، با اینکه مثل قدیمها نمیشه. سنتهای ۷ ساله ای که ۱-۲ سالی میشه وقت( آره جون خودت، وقت!!) نمیشد بهشون برسم.

خداجون، نوکرتم، نشستی داری نگاه میکنی دیگه؟ قربونت، اگر منتظری من بپرسم چرا و بعد شروع کنی برام توضیح بدی که اینجوری و اونجوری، من نمیپرسم! خودت که میدونی، از اولش گفتم هرچی شما بگی... وقتی آدم این حرف رو میزنه که بعدش نمیپرسه چرا، میپرسه؟ فقط تورو همین ماه رمضونت، حواست باشه به... چی دارم میگم، کی حواسش از تو جمعتره!!

پ.ن: وقتی بلاگ اسکای میاد یه سرویسی در اختیار ملت میذاره، مثلا تائیدیه گذاشتن برای کامنتها، یا پاک کردن کامنتهائی که نمیخوای باشه، اگر ازش استفاده نکنی توهین به بلاگ اسکای حساب میشه!!!!