از وقتی که یادمه عاشق سکوت شب بودم!
هیچ وقت لحظه های رانندگی توی شب، جاده خلوت رو یادم نمیره!
همه خواب توی ماشین. توئی و یه جاده که حالا حالا ها میره تا برسه...
توی اوج تنهائی میدونی ته دلت به یه جائی گره خورده! اون وقت تو لحظه لحظه های تنهائی، وجودت از چیزی که درست نمیدونی چیه پر میشه!
به قول یکی از دوستان وقتی که حس میکنی اگر دستت رو بلند کنی، خدا هم از اون بالا دستت رو میگیره...
این سکوت شبانه را دیوانه وار عاشقم...