::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

::لحظه های دیوانگی::

آیاتی که به دلیل کمبود پیامبر به من نازل میشوند!

۳۰۱ - Deja VU

امروز بعد از حدود ۱۰ سال دست به توپ رفتیم سالن ورزش دانشگاه و بسکتبال بازی کردیم. یادش بخیر راهنمائی بودم، ۳ سال بازی کردم. حیف که مدرسه حاضر نشد تیممون رو برای مسابقات دانش آموزی بفرسته. البته عقده اش بعدا که دبیرستان رفتیم مسابقات منطقه واسه والیبال جبران شد!

یه زمانی بسکتبال یکی از بهترین سرگرمی های زندگیم بود. با بچه ها بعد از ۳ میموندیم مدرسه، انقدر بازی میکردیم تا پرتمون میکردن بیرون. ولی خدائی خیلی خسته کننده بود امروز. دارم پیر میشم. هر یه رب یه بار باید آب میخوردم نفسم بیاد سر جاش. ولی در کل تجدید خاطره خوبی بود!

پ.ن: آدمها خسته میشن، بعد یکم استراحت میکنن، خوب میشن. خستگی من تا درموندگیم خیلی فاصله داره!

نظرات 5 + ارسال نظر

پا به توپ رو ترجیح میدم پیرمرد!

پا به توپی رو خیلی وقته ترک کردم

سانچو 1389/02/18 ساعت 09:05 ب.ظ http://lastword.blogsky.com

این قافله عمر عجب می گذرد

به به! نیستی رفیق. خوبی؟ کجائی؟

سوده 1389/02/12 ساعت 11:56 ب.ظ

جیگر این جوابات :*
آخه منم باید یه جوری جواب اون "پیر شدم"ت رو میدادم دیگه :*

جواب بدی دادی خب :*

سوده 1389/02/12 ساعت 11:37 ب.ظ

جواب کامل و رسایی بود، ممنون :دی

آخه یه چیزی گفتی، جواب بهتر توی ذهنم نیومد :دی
ببخشید :*

سوده 1389/02/12 ساعت 11:12 ب.ظ

اگه تو پیر شدی، من فسیلم پس :دی

ایشالا هیچ وقت نه خسته باشی، نه درمونده :*

کوفت!! :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد