-
۲۴۳ - ندارد...
1388/05/09 18:23
امروز همه چیز خراب شد... ولی همه چیز رو میشه دوباره ساخت. حتی چیزهائی ۱ سال براشون وقت گذاشتی و خراب شدن. میشه دوباره ساخت. میشه... Tomorrow is a new day But we'll start today
-
۲۴۲ - عادت میکنم!
1388/05/08 21:53
va bebakhsh ke man bikhodi talafesh kardam vaghte to kheili ba arzesh tar az inas dige nakon arzesh nadare unam vase yeki mese man دیگه این قرصهای زهرماری هم کاری واسه این سردردهای صاحاب مرده که صاحابشون من باشم نمیکنن! عادت میکنم
-
۲۴۱ - رحمت الهی
1388/05/03 03:22
یه روز ما عینکمون یادمون نرفت! خواستیم یکم هم این پای نفله توی کفش اذیت نشه، با دمپائی رفتیم دانشگاه! هوا باید ابری میشد، بارون هم فقط باید وقتی میومد که من از اتوبوس پیاده میشم تا برسم خونه! اون هم حتما صدای رعدوبرق نبوده، احتمالا خدا داشته اون بالا میخندیده! بعدنوشت: دیگه دمپائی نمیپوشم!
-
۲۴۰ - ندارد!
1388/04/31 02:26
روزهای خوبی داره میگذره! البته نه روزهای خوب، دوری هیچ وقت خوب نبوده. ولی اتفاقاتی افتاده توی این چند روز که داره این دوری ها رو هم، هر چقدر کم، شیرین تر میکنه. خوشحالم! خوشحالم و آروم و دلتنگ...
-
۲۳۹ - مسافرت!
1388/04/27 01:19
باز هم یه هواپیمای دیگه (خدا همشون رو بیامرزه و به خانواده هاشون صبر بده). اون وقت هی میگم با هواپیما اینور اونور نرین، میگی نگران نباش! حالا میگی مشهد ۱۴ ساعت راهه، قبول! بابا اصفهان که ۵ ساعت راهه! تازه یه ماشین خوب باشه، شب باشه، بابا نباشه (یا اگه بود عقب باشه و بخوابه که من پس گرندی نخورم! :دی) من ۴ساعت و نیمه هم...
-
۲۳۸ - برای تو...
1388/04/24 22:29
از یاد نمیبرم هرگز تو را و عشق زیبای تو را لحظه قشنگ دوست داشتن و به اوج رسیدن را خواستنی و تمام نشدی حالا اینجا کنار این همه خاطره بارانی تنها به تو میگویم دوستت دارم که میخواهم بمانی بمانم... نه در لحظه ها و ثانیه ها نه... که در تمام لحظات بی دریغ تر از همیشه حضور معطر تو بودن... درست آن زمان که نیستی نیستی... ولی...
-
۲۳۷ - دهن کجی!
1388/04/22 01:38
فکر میکنی که اگر بری توی Yahoo Search، برای Google Talk جستجو کنی، به یاهو چه حسی دست میده؟
-
۲۳۶ - ...
1388/04/18 22:53
به غریبی قسم... نمیدانم چه بگویم...
-
۲۳۵ - یکی از نتایج این اتفاقات!
1388/04/17 01:42
دیروز که رفتم دانشگاه با یکی از بچه های دانشگاه صحبت میکردم که دنبال این بحثهای بعد از انتخابات بوده. از روی این سایت منحرف و ضد انقلاب و صهیونستی فیس چی چی فهمیدم که داره دنبال میکنه قضیه رو! دیالوگ جالبی داشتیم: - So you've been following Iran's situation? - Yea man, what's going on in your country? - I think It's...
-
۲۳۴ - به درد کهنه دوا رسیده...
1388/04/15 03:00
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند خیلی وقت پیش با یکی بحث میکردم در مورد شیعه و محب بودن! داستان یه سری از شیعیان که میرن خدمت امام رضا هست که هفت بار امام راهشون نمیدن چون میگفتن شیعه شما اومده تا دفعه آخر میگن یه سری از دوستداران (همون محبین) اومدن و امام رضا راهشون میدن و ... می... شراب......
-
233 - Restarting...
1388/04/12 03:19
Bad things happen! You gotta deal with them! After a while, you slow down, just like a computer! What do you do with a slow computer? That's right, you reboot it! Every now and then, you need to reboot... P.s: I am rebooting in 8 hours (when I wake up :D) P.s: Garmeeeeeeeeeeeeeeeeeee...!!!
-
۲۳۲ - درد گرم!
1388/04/11 02:37
هم گرممه! هم پام درد میکنه. خوابم نمیبره! از صبح هم ۲تا قرص خوردم تا الان. گرچه من که با دیازپام خوابم نبرده بود اون دفعه که عمل کرده بودم، این قرصهای سوسول بازی که چیزی نیست که. پ.ن: صبح طرفهای ۹! اگر بشه خیلی خوب میشه... خوابم میااااااااااااااااااااااد!
-
231 - A good day
1388/04/10 02:49
Although I didn't get much of university work done today, it was good to talk and make some stuff cleared! So it was actually a good day! P.s: It's freaking hot like hell! I hate uk's summers!!!
-
230 - khaab nevesht!
1388/04/08 02:56
It's easy to trust people, but it's damn hard to gain the trust you had to yourself... AGAIN!!! But I'll be fine... AGAIN... To be continued...when I wake up! چون یکم سرم شلوغه، همچین To be continued هم نه! ولی در کل همین که گفتم!!!!
-
۲۲۹ - نیمه شب نوشت!
1388/04/07 05:57
I can't sleep... ذهنم بدجور مشغوله! نمیدونم باید چیکار کنم. توی ۲-۳ ساعت خیلی چیزها عوض شد امشب. از ساعت ۷ تا الان ذهنم بهم ریخته. فکر میکردم واضح تر و راحتتر از این باشه ولی نبود. نمیدونم باید چیکار کنم. پ.ن: اینها مال همون موقع ساعت ۲:۳۰ صبح بود! فقط با موبایل نمیشد بنویسم...
-
۲۲۸ - ندارد!
1388/04/06 03:56
آخه نوشتن حس میخواد! نیست خب چیکارش کنم!! یه چند روزی بود همه اش نگرانی بود... نمیتونستم خیلی تمرکز کنم. خسته میشدم و خستگی نمیذاشت به کارهام برسم. کلافگی امونم نمیداد! امروز یکم بهتر شد. آخر شب آروم شدم باز. یه آرامشی که همیشه دنبالش بودم... همیشه دنبالش خواهم بود... و هیچ وقت نمیخوام (و نمیتونم) از دستش بدم! آروم...
-
۲۲۷ - من رای میدهم - ۲
1388/03/17 20:53
پست قبلی در مورد چرا رای دادن بود، این هم برای به کی رای دادن! باز هم میگم، اینها نظرهای شخصی بنده میباشد و همین! ۴تا کاندیدا هست. ۱- محسن رضائی. فرمانده سپاه بوده ایشون زمان جنگ. ولی ایشون برنامه های مشخصی نداشته و نداره. تا الان ۲تا مناظره انجام داده ولی توی این مناظره ها خیلی از برنامه های مشخص خودش چیزی نگفته! و...
-
۲۲۶ - من رای میدهم - ۱
1388/03/11 19:57
یه چند وقتی بود که میخواستم این پستها رو بنویسم، ولی خب نمیشد! حالا که زدیم پای مبارک رو تو آیکیدو ناقص کردیم و باید بشینیم تو خونه، اینا رو هم مینویسیم :دی یه چند وقتی هست که بحث انتخابات بالا گرفته و بیشتر از هر انتخاباتی به دنیای مجازی و وبلاگ و سایت و اینجور جاها کشیده! بحث انتخابات به دوتا بحث تقسیم میشه. یکی خود...
-
۲۲۵ - ...
1388/02/31 13:50
امروز روز عزیزی واسه. توی این ۵ سالی که اینجا بودم، هیچ روزی مثل امروز رو یادم نمیاد که صبح که از خواب بیدار شدم، یه غمی ته دلم باشه که چرا اینجام... چرا انقدر دور... خیلی چیزها عوض میشد. اگر میشد ایران باشم امروز رو، خیلی چیزها عوض میشد. ولی بخاطر این بار نبودن، به ذهنم می سپرم این روز رو... ۳۱ اردیبهشت...تا همیشه...
-
۲۲۴ - نمیدونم عنوان چی بذارم!
1388/02/29 03:01
یه سری چیزهائی بود که بهشون عادت کرده بودم. عادتهای خوب و بد. یکی از این عادتها تفکیک موقعیت بود. این رو خوب یاد گرفته بودم. و فکر میکردم که مثل رانندگی این چیزها از یادم نره. حداقل نه به این زودی... امروز و امشب فهمیدم که یادم رفته وقتی که سرم جای دیگه شلوغه و اعصابم خورد، نباید باعث بشه که روی رفتارم با بقیه تاثیر...
-
۲۲۳ - "حق"
1388/02/27 02:34
نمیدونم چرا بعضی وقتها یه چیزهائی به ذهنم میاد و شروع میکنه آزار دادن. شاید راست میگی، شاید این نگرانی ها حق من باش. شاید باید نگران این مسائل باشم... شاید یه جور وظیفه! ولی آخه من که دنبال حق و نا حق نیستم! اگر قراره این "حق" من اینجوری بهم بریزه... میخواستم صد سال این "حق" رو نداشته باشم! میشه یه...
-
۲۲۲ - درسهای زندگی!
1388/02/16 01:38
یه چیزی که تازگی ها یاد گرفتم اینه که هرچی که توی کله آدم ممکنه بگذره، هر فکری که میتونه خوب یا بد باشه و تاثیرات مثبت یا منفی داشته باشه، به اشتراک گذاشتنش همیشه نتیجه خوبی میده! اگر خوب باشه که اصلا جای بحثی نیست! وقتی ببینی عزیزترین های دور و برت خوشحالن، نتیجه ای بهتر از این؟ حتی اگر قراره این حس خوب بودنم باعث...
-
۲۲۱ - یه قدم رو به جلو...
1388/02/13 22:38
دیدی؟ دیدی هی میگفتی اگه نشه چی؟ دیدی شد! دیدی داری خوب میشی! هی حالا به حرف من گوش نده! این برات تجربه بشه، هرچی من میگم گوش کنی :دی خدایا شکرت...
-
۲۲۰ - کمکم کن...
1388/02/13 02:19
میدونی، بعضی وقتها فکر میکنم خیلی آدم ضعیفی هستم که اجازه میدم یه سری فکرها آزارم بدن. احساس میکنم باید قوی تر باشم، باید مطمئن «تر» باشم. کمکم کن...
-
۲۱۹ - برای ثبت در تاریخ...
1388/02/08 22:16
بعضی وقتها آدم لازم داره که یه مدتی رو برای خودش وقت بگذاره. بره بیرون و خوش بگذرونه. امروز یکی از اون روزها بود. یکی از روزهائی که با اینکه عادی بود، ولی نبود! فوق العاده روز خوبی بود. از خیلی نظرها به آرامش رسیدم. یه سری تصمیمات... یه سری اتفاقات... همه چی آرامش بخش بود. امروز ۱۳۸۸/۲/۸ بود. یادم میمونه این روز رو......
-
۲۱۸ - بگو چه چاره کنم...
1388/02/04 20:16
بعضی شب ها آدم دلش میگیره... مثل امشب! نمیدونم از چی، نمیدونم چرا... بدتر از همه کاری نمیتونم بکنم! خدایا کمکم کن... میدونم روزهای سخت تموم میشه... میشه! فقط کمکم کن بتونم!
-
۲۱۷ - اعتراف
1388/02/02 00:44
من در این لحظه اعتراف میکنم که برای اولین بار در عمرم وسوسه به قتل شدم! قتل یک فروند(!) پسر دائی ۷-۸ ساله! خدایا خداوندا، خودت صبر بده این ۱-۲ ساعت هم کارمون به زندان نیفته!!!!!!
-
۲۱۶ - با تاخیر
1388/01/09 21:08
حالا تازه سال نو مبارک شد...
-
۲۱۵ - سفر
1387/12/25 20:53
seconds = 0; for (int days = 12;days >0;days--) { while(seconds < 24*3600) { دل تنگی = دل تنگی + More; wait(1second); seconds++; } seconds = 0; } پ.ن: هرکی هم نفهمید یعنی چی به من چه!
-
۲۱۴ - گاهشمار تاریخ!
1387/12/11 03:43
چند روز پیش که ۷ اسفند بود، سالروز (یا شایدم گرد!!) یه اتفاقی بود که شاید نقطه عطفی توی زندگیم باشه. اتفاقی که به وضوح میتونم بگم مسیر رشد احساسی و عقلانی من رو، و شاید کلا زندگی من رو به کلی تغییر داد! احتمالا تغییری خوشایند. ۵ سال و ۴ روز پیش، هفتم اسفند ۱۳۸۲، ساعت ۱۱ و اندی به وقت لندن... تاریخ و ساعت ورود شخص شخیص...